در تعریف ویکی پدیا از هجو آمده است:
[هَجْوْ در ادبیات، شعر یا نثری است که ضدِّ مدح باشد و برای مقاصد شخصی بهکار رود. لحنی گزنده، صریح و گاه توهینآمیز دارد؛ اما اگر برای بیان دردهای اجتماعی-سیاسی به کار رود، با زبانی ملایمتر سروده میشود.هجو بر پایهٔ نقدِ گزنده و دردانگیز بنا میشود و گاهی به سرحدّ دشنام یا ریشخندِ مسخرهآمیز و دردآور میانجامد؛ هرگونه تکیه و تأکید بر زشتیهای وجودِ یک چیز – خواه به ادعا و خواه به حقیقت – هجوْ است. هجویه یا هجونامه نیز، شعر یا نثری است که بر پایهٔ هجو و دشنام کسی باشد. با توجه به تعریفِ ادبیِ هجو و تفاوتی که منتقدانِ ادبیات بینِ هجو و فحاشی قائلند، میتوان تمام هرزهدراییها و ناسزاگوییهای رکیک را که به لکهدار شدنِ حیثیت و آبروی افراد منجر میشود، از قلمروِ هجو خارج کرد.]
اگر سعی کنیم بنا بر اقتضای عصرمان آثاری هنری تولید کنیم که صراحتشان در بیان ستودنی باشد و همچنان ظرافتهای یک اثر هنری را دارا باشند همنشینی هارمونیک این دو ابزار به یک شاهکار منجر میشود که احتمالاً نمونههای شاخص آن را در آثاری که داعیهی دغدغههای پست مدرن دارند دیده یا شنیدهاید. در اینگونه آثار دیگر تعارفات رو کنار گذاشتهایم و با واقعیت جامعهی مدرن واقعبینانه برخورد میکنیم. خودمان را سانسور نمیکنیم و همانقدر که تا ما قبل از آثار پست مدرن حماقت را انکار میکردیم مجبوریم در پست مدرن آن قدر بولدش کنیم که به یک توازن از واقعیت حماقت امروز برسیم. پالپ فیکشن (داستان عامهپسند-۱۹۹۴) اثر کوئنتین ترنتینو از مطرحترین آثاریست که همین رویکرد را در مقابل زندگی مدرن پیش گرفته است.
پرهیز از خودسانسوری یکی از مشخصههای اصلی شعرهای رپ است اما اینکه چرا هیچوقت نتوانستهایم آنرا به خوبی با خلاقیت و ظرافت هنری درآمیزیم قابل تامل است این بار میخواهم در ستایش حرفهای رکیک در آثار رپ بنویسم که اگر «اثر منفی» آنقدر شخصی نبود همین الان در بیست و چند سالگی با افتخار به آن گوش میدادم اگر اینقدر خودخواه نبود که پایش را از یک اثر هنری فراتر بگذارد و به یک سلاح صرفاً برای تهدید تبدیل شود اگر رپکنهایش از یک کلکل پیشپا افتاده میگذشتند و سعی نمیکردند اینقدر آن را با زندگی شخصی خود منطبق کنند آنرا گوش میدادم اثر منفی نتوانست به هجو برسد این حجم از فحاشی در این اثر خطاب به یک شخص است نه یک مداد نه یک پست دولتی بلکه یک شخصیت حقیقی! بنابراین صرفاً یک فحاشی باقی ماند.(تفاوت هجو و فحاشی در ابتدای متن به نقل از ویکی پدیا ذکر شدهاست.) مشکلش خود مسئلهی فحاشی نیست٬ مشکلش این است که بیش از اندازه شخصیست. همان حجم از فحاشی را امروز اگر در آثاری از «نابغهها» را در جایی بشنوم از آن لذت خواهم برد چون طنز جاری در هجوش را عیناً دریافت میکنم دیگر مسئله را شخصی نمیبینم.
تا حد خیلی زیادی «شقال» را یک شخصیت پست مدرن میدانم شقال در واقع یکی دیگر از اعضای نابغههاست که دارد ادا درمیآورد و با تغییر صدایش به عضوی جدید تبدیل شدهاست در واقع یک ماسک است اما شخصیت دارد. اگر با دقت گوش کنید خردهروایتها در «گروهما» واقعاً جذاب است. یک سری روایت بیسروته و پشت سرهم که با لحنی غیر جدی اجرا میشود و اتفاقاً فرمش را خلق کردهاست و به نظر من کاملا ساختار به تن این اثر نِشسته است. «صبر کن دختر» دیگر مثل «اثر منفی» شخصی و خودخواه نیست و از این جهت از صرف فحاشی فاصله گرفتهاست. در واقع آثار «نابغهها» آن چیزیست که شما یک روز آن را میشنوید و با واقعیت زندگی میسنجید٬ هر دو به یک اندازه از مفهوم فرار میکنند و هر دو به یک اندازه صریحند.زندگی را همینقدر پوچ و بیمفهوم و خونسرد میتوانید در خردهروایتهای «ویز ویز»(بابک تیغه) هم دنبال کنید. پوچ است خزعبل است اما خنده دار است. شبیه زندگیٍمان است.
نویسنده : حمید
افزودن دیدگاه